آی




آی دختر خوابهای پریشانم /بپرس از وحشتهای بجا مانده از سالهای چشم تنگی و دل سنگی و

بپرس که گناه گندم و گوسفند و خارا چه بود که نذر ترسهای ما شدند/آی دختر خوابهای

پریشانم / از اسبهای سوخته در یال باد بگوو تا وارونه ام شوی آنقدر که تمام دختران رویاها

بدانند از کوزه نه آب می تراود نه آدم الا سیاه آفریقایی که به شدت تشنه دیدن شماست  آبی...

خاکستری.... سیاه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

سلامی دوباره به زندگی دوباره

 

سلام عزیزان، مهربانان من، آدم های بزرگی که من سایه ای کوچکی از حضور عاشقانتان در هنرم.

 

مدتهاست طوفانی سهمناک روحم را درنوردیده آنگونه که هستی را مشوش می بینم و

تشویش اصل اول هستیم شده. اما هرگز  از چیستی هنری خویش دست برنداشتم. در این ۹

ماه تاخیر و حتی پیش از آن با خود  می اندیشیدم که وبلاگ نویسی دیگر علاج تنهایی شعرها

و داستان هایمان نیست، اما حالا شرمنده دوستان شده ام و ملزمم به ادامه کار.

 

داستان های زیادی دارم اما ترجیح داده ام که شعر بزنم چون این روزها مالیخولیای شعر

سخت به جان آزرده ام چنگ میزند با نوایی عاشقانه خشن.

با سپاس زیبا آزادی

پشت این پنج شنبه ها پنهان شده ایم

 

  لای پتوی سربازیی که

 

هنوز توی سلول هایمان

 

کرم می شود

 

دعایمان کنید

 

دستانتان را که روی مدام تاولهایمان

 

بگزارید

 

نه

 

 انگار تاول ها هم پناهگاه خوبی برای فرار از آن همه کابوس نیستند

 

این که پنجره سنگ شد

 

و خودبخود

 

شکستیم و چپیدیم پای خرده های خودمان

 

و پای هر رهگذری

 

 روی ما

 

کفاره ای شد

 

و ما تف شدیم به سکه ها

 

و شما که البته هنوز ستاره اید

 

دستان پوستریتان را

 

روی داغ خاطره ما

 

بگذارید

 

شاید برآورده شویم

 

ما ۵دختر

 

که ۵شنبه ها

 

پشت پرچین پر مشتری شبی

 

پیاله می گردانیدیم

 

از انگور تا خرما

 

چه فرق می کند

 

که چشم کسی انار باشد

 

و

 

دست کسی سیب

 

در هر حال ۵شنبه ها آمده اند

 

و ما هنوز لای پتوی سربازی آن شب ها

 

مورمورمان

 

می شود

 

دعایمان کینید.

 

                                  خرداد ۸۸